خدایا شاکی ام ازت


عشق

حضورت تکیه گاه امنی ست برای بودنم...

خدا باید برم پیش کی از تو و روزگارت شکایت کنمآره ، خدا شاکیم ای خدا شاکیم ، ای خدا از خودم و همه چی و همه کس بیزارم .ای خدا من باید کجا بغض مو فریاد بزنم کجا باید برم کجا شکایت کنم؟ای خدااااااباید سرموبه کدوم سنگ بکوبم که طاقت تحمل درد منو داشته باشه؟؟کاش سینم باز میشد کاش ...خدا شاکیم ازت ، کجایی؟؟؟پس چرا چیزی  نمی گی هان، کجایی؟؟؟؟خدا این چه روزگار زشتیه که تو درس کردی؟؟خدا پس تو کجایی؟کاش دیوونه بودم کاش می شدم کاش از بین این همه مخلوق من یکی رو بی خیال می شدی ای خدا ، به کی بگم من زندگی رو نمی خوام؟خدا مگه زوره ؟؟ من نمی خوام باشم من نمی خوام.خدا ، تا کی باید سرمو رو زانوم بزارم و هق هق کنم و ترسم از این باشه که کسی منو نبینه؟؟؟خدا پس تو کجایی؟خدا ، چرا اجازه نمی دی با اختیار از این زندگی لعنتی بریم، چرا منو آفریدی؟حالا که آفریدی کجا رفتی؟؟؟این چه نزدیک تر از رگ گردن بودنیه که همش بد بختی نصیب منه؟خدا؟؟؟؟تو کجایی؟تو کجایی؟
 
مگه من ازت چی میخوام ؟نه پول میخوام ..نه خوشگلی نه مرد با اسب سفید ...نه دنیارا میخوام نه

 زیباییهاش ....من نعمت هم نمیخوام ...من هیچی نمیخوام خدا!!! ......میبینی چگونه شدم !!

 من شهرت نمیخوام .. ...خدایا هیچی نمیخوام ....

 اما ازت میخوام قلب و دلم آروم کنی .....!یعنی ان قدر سخته واست ....خدایا سوختن من چه لذتی

 داره ..من دارم ته میکشم من دارم تموم میشم و..خدایا من بریدم ......خدایا من حالم خوش نیست

 چرا آرومم نمیکنی ....چرا ؟!!!!!!!!!!!!!..

 نذار شک کنم ....نذار به مهربونیت شک کنم .....نذار ...دارم کافر میشم ....

 میبینی چی جور دارم جون میدم .....دارم آب میشم ..من خستم ..من دلم گرفته ....خدایا دیگه

 تحملم مثل گذشته نیست کوتاه بیا .....!کوتاه!

  خدایا پریشونم ...خدایا من دلگیرم ...نذار از تو هم دلگیر شم ....من میخوام آروم شم ....

 تمام نعمتهای خوبت ارزونی بنده های دیگت ...ما نخواستیم ....یعنی تو نخواستی واسم

 اما آرامش بخواه ...میترسم یک شب کار خودمم تموم کنم!!

 



نظرات شما عزیزان:

اربابي
ساعت10:47---17 فروردين 1393
از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!

برای اشکـــ ـهــآ وبغض ـهــآیشان ..." دلیــل " نخواهید !

بغض ـهــآی ناخواستهـ ...

گریهـ ــهآی بی ارادهـ

دلیل نمیخواهد !!

بهــآنهـ نمیشناسد ...!

یک" دل پـــُر"میخواهد ...

و یکــــ "حس عجیبــــــ"!

کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد

و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...

پس "بدون" سوال کنارش بــاش!




تارا
ساعت12:27---4 اسفند 1391
منم از خدا خیلی شاکی ام
خیلی وقته ولم کرده
اصلا صدامو نمیشنوه
خیلی حس بدیه!
دیشب برای اولین بار توی زندگیم داشتم به خود کشی فکر میکردم
ازش نمی ترسم
چون میدونم خیلی مهربونه
توی این دنیا که نخواست ببینمش
حداقل فکر میکنم اگه خودمو بکشم میرم اون دنیا و به محض اینکه چشمام تو چشماش افتاد میپرم بغلش و میگم خدای من...
خدای مهربونم...
اونجا که بودم حست نکردم
هر چی هم گفتم منو ببر پیش خودت نبردی
خودم سرخود اومدم پیشت...
اومدم که بپرم بغلت... حست کنم
مطمئن بشم که هستی و منو میبینی و وجودم برات مهمه! اونجا نبودی اگرم بودی من نمی دیدمت... حس تنهایی و بی کسی می کردم...اومدم پیشت که بی کس نباشم
اومدم پیشت که کسی روداشته باشم
.....
حالا به نظرت آسون ترین راه خود کشی چیه؟


آیلین
ساعت12:20---14 اسفند 1390
خدا باماست

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 14 / 6 / 1390برچسب:,ساعت19:9توسط Katrin | |